گرچه می خندم ولی این هق هق است
حرف حق در گوش کر چون نق نق است

Tuesday, February 28, 2012

« یک حکایت و چندین روایت »



خبرگزاری فارس:
اصغر فرهادی گفت با افتخار و غرور این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم می کنم که علیرغم تمام دشمنی ها و تنش هایی که طی ماه های اخیر بر سر برنامه هسته ای ایران میان ایران و غرب به وجود آمده برای تماس فرهنگ ها و تمدن ها ارزش قائلند.
کیهان:
کارگردان موسوم به ا.ف. پس از دریافت مجسمه برنزی موسوم به اسکار گفت من این جایزه را به مردم مسلمان ایران که علیرغم توطئه های صه...یونیزم بین الملل همچون کوهی استوار ایستاده اند تقدیم می کنم.
خبرگزاری صبح دوکوهه:
کارگردان افتخارآفرین بسیجی سید اصغر فرهادی پس از دریافت جایزه و تقدیم آن به امت قهرمان مسلمان گفت بخدا قسم اگر اسکار را در دست راست و قولدن قلوب را در دست چپ من و لب های آنژلینا ژولی را روی ریش من قرار دهند، همانا آن را با یک تکه پاره ای از چفیه ای که در محضر آقا بعنوان دستمال یزدی استفاده می کنم عوض نخواهم کرد.
و این قصه ادامه دارد....

Saturday, February 25, 2012

« هذیان جمعه »

تن آزادی را در میدان شهر حد می زنند
خون در دوات، قلم ها سرِ خود قد می زنند
جان به لب رسیدگان و از جان گذشتگان
بر فیروزه ی آسمان نگین زبرجد می زنند

Tuesday, February 21, 2012

« تعصب در زبان مادری »

هر وقت صحبت زبان مادری می شود نا خود آگاه یاد دکتر کریم نافعی می افتم که سخت در استفاده از زبان مادری و پرهیز از آمیختن کلمات فارسی تعصب دارد.
چند وقت پیش که برای دیدنش رفته بودم داشت با تلفن حرف می زد:
"کانوایر لاینین الکتروموتورلاری کانتینردن چخاردیب اینسپکت اله دیلر، دییله اکسپورت لایسنس لازیمدی، فورواردر کارگونی ساخلییپ، گالیپ الیمیز اوسته، اِل سی دَه اکسپایر اولوپ"
گفتم دکتر جان بنازم به این زبان مادریت!
پ.ن.
1 - شخصیت دکتر کریم نافعی ساختگیست
2 - ترجمه: الکتروموتورهای تسمه نقاله را از کانتینر در آورده و بازرسی کرده اند، می گویند مجوز صادرات لازم دارد، شرکت حمل و نقل کالا را نگه داشته، رو دستمان مانده و اعتبار اسنادی هم منقضی شده.

Monday, February 20, 2012

« اَسک آمیرزا »

مسبوق هستید که؟ این آمیز نقی خان ما بحرالعلوم است و هم چون آجیل مشکل گشای شیرین برای هر مشکلی راه کاری در آستین دارد. یومیه همینجور را ه می رود و مشکل خلق خدارا بی چشمداشت و قربة الی الله حل می کند. به همین دلیل بود که از محضر ایشان رخصت خواستیم یک پایگاه اینترنتی راه بیندازیم تا خلق حیران سوالات و مشکلاتشان را مطرح نموده و جناب آمیرزا ارشاد فرمایند. نامش را هم گذاشتیم "اَسک آمیرزادات کام" . لذا شما امت همیشه مشکل دارنیز می توانید با علم و یقین به بصیرت لدنی حضرتش مشکلات و سوالات خودرا در هرزمینه ای اعم از دینی و ناموسی و حقوقی و فضایی و اخروی و دنیوی و غیره از این طریق ارسال فرمایید تا به سرپنجه تدبیر ایشان مشکل گشایی شود.
نقداً ومن باب نمونه به چند نمونه از سوالات مطرح شده و پاسخ های هوشمندانه ایشان توجه فرمائید:

آمیز نقی خان گرامی،
بعد از سلام – برای شاگردی و کسب فیض از محضر علمای اعلام، بنده زاده را به خدمت فرستادم. دست رد به سینه ی بنده زاده زده و فرمودند "تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است". عارضم به درگاه پرفتوح حضرتعالی، چه می فرمائید؟
ارادتمند: عباسقلی خان

جناب آقای عباسقلی خان،
حل مشکل جنابعالی چندان سخت نیست. به علمای اعلام بفرمائید:
الف – بجای گردکان از چیز دیگری استفاده نمایند که از خاصیت قل خوردن و لغزندگی کمتری برخوردار است. مثلاً مربا خوبست که به گنبد می چسبد.
ب – در صورت عملی نبودن این راه حل، می توان به جای گنبد که سطح شیبدار و لغزنده ایست، از سطوح غیر شیبدار همچون سینی و دیس برای قرادادن گردکان استفاده کرد. موید باشید.
الاحقر آمیز نقی خان نق نق الواعظین

جناب آقای آمیز نقی خان دامت برکاته،
سلام علیکم – بعد از عرض ادب، شدیدآً نگران خشگ شدن و نابودی دریاچه ارومیه هستیم. استدعا دارد در جهت حل این معضل ارائه طریق فرمائید.
با احترام جمعی ازعلاقمندان مرز پرگهر

دوستداران مرز پرگهر جان،
برای یافتن راهکار هر مشکلی ابتدا باید به آسیب شناسی ریشه ای آن پرداخت. خشگ شدن دریاچه ارومیه برخلاف آن چه در افواه عوام شایع است کمبود بارندگی و استمرار خشگسالی و عوامل دیگر نیست. بلکه از ابو عطا خواندن قورباغه های مقیم در حوزه آبگیر دریاچه است. حکماً عنایت دارید که هرگاه قورباغه ها زیر آواز ابوعطا بزنند، آب سربالا می رود و درنتیجه  رودخانه های زرینه رود و سیمینه رود و سایر جریان های آبی سرازیر به دریاچه بدلیل استمرار چندین ساله ابوعطا خوانی قورباغه گان سربالا رفته و به دریاچه نریخته اند. خوب حالا چه کنیم؟ قورباغه هارا نابود کنیم؟ نخیر! نکته در اینجاست که چرا قورباغه ها ابو عطا می خوانند؟
پس از بررسی رفتار شناسانه قورباغه گان براین حقیر ثابت شده که این موجودات بیگناه وقتی گرگ ها و کفتارها و شغال ها به صورت دسته جمعی و کُر اقدام به خواندن ترانه های بندری می کنند، ترشحات هورمونی بدنشان آن هارا وادار به خواندن ابوعطا می کند. بنابراین چنانچه ملاحظه می فرمائید، برای جلوگیری از خشگ شدن دریاچه ارومیه باید جلوی بندری خوانی گرگ ها و کفتاران را گرفت. موید باشید.
الاحقر آمیز نقی خان نق نق الواعظین

آمیرزا جان،
فدات شم، الان یه چند وقتی می شه میگن بعضی ها کارشون ساخته اس، اما ما هنوزم که هنوزه تا روزی یه دوبامبی از این ایکبیریا نخوریم اموراتمون نمیگذره، یعنی چه جوریه؟
قربونت ملت

ملت جون،
اولندش که اخیراً این دانشمندان سرزمین های کفر یه موجوداتی روبعد از مرگشون راه انداختند که نه قلب دارند نه نبض دارند و نه علائم حیات، اما سرومر وگنده راه میرن.
دومندش که این "بعضی ها" مردند اما هنوز تنشون گرمه خیال می کنند زنده هستند. بدیش اینه که تا تنشون سرد شه من وخیلی از شمارو تو گورکردن.
قربونت، آمیرزا

Friday, February 17, 2012

« کرونولوژی "غلط نامه" »

1358 - آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند
 1362 - آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند؟؟
1367 - آمریکا شاید می تواند غلطی بکند
1385 - آمریکا همه جور غلط می تواند بکند 
1388 - ما می توانیم هیچ غلطی بکنیم؟
1391 (موسوم به "سال نتیجه گیری اخلاقی") - هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد (از جمله غلط کردن و شکر خوردن

Saturday, February 4, 2012

« لاک پشت واژگون »

هوا انصافاً خوب بود. مثل صبح هرروز که از پنجره نگاه کردم، دریا آرام و صاف و نیلگون بود، هوا هم صاف بود، بدون غبار و مه و تا افق را می شد دید. تکه های ابر شکل هایی دلفریب در انداخته و آسمان را سه بعدی کرده بودند. این همه را در این جا کم تر روزی می توان دید.
کار که کم می شود آدم نمی تواند توی اتاق بند شود، با احمد راه افتادیم تا به سراغ یکی دوتا آشنا برویم و گپی و گفتی. به هوای گزارشی از اخبار و اوضاع، اما راستش برای این که کمی از دلتنگی هایمان را پس بزنیم.
اول سری به شعبه ی بانک زدیم. رئیس شعبه ی جدید اسمش آقای "شکسته بند" است. چه اسم با مسمایی برای حال و هوای این روزها! راستش فکر می کنم به یک خیلی از شکسته بندها و چینی بند زن ها و پینه دوزها و پنبه زن ها برای راست و ریس کردن مشکلات امروزمان سخت نیاز داریم.
لهجه ی شکسته بند داد می زد که هم شهری خودمان است. بعد از سلام و احوالپرسی از او پرسیدم اوضاع را چگونه می بینی؟ در پاسخ تعبیربسیار جالبی به کاربرد: "ما شده ایم مثل لاک پشت هایی که واژگونمان کرده و رهایمان کرده اند تا کم کم جان بکنیم. اگر یک باره له می کردند بهتر نبود؟"
از اتاقش بیرون آمدیم و سری به چند قسمت بانک زدیم و سلامی و علیکی. در اتاق هایی که ها چند ماه پیش لبریز از ارباب رجوع و قیل و قال آنان بود، آدم ها مثل دندان های افتاده مشغول چرت و خمیازه بودند. مثل لاک پشت های واژگون.
بیرون زدیم واز خیابان کنار خورقدم زنان در هوای خوش راهی مقصد بعدی شدیم. در این راسته در امتداد خور که همیشه هیاهو و شلوغی و ترافیک باراندازی ردیف لنج های باربری ایرانی براه است، نه نشانی از بار بود و نه نشانی از کار. کارگرها و جاشوها در روی عرشه یا در کنار بارانداز، زیر آفتاب، گُله گُله دورهم نشسته و با موبایل هایشان ور می رفتند یا توریست هارا دید می زدند. لنجها هم انگار لاک پشت های واژگون..
به دفتر آقای رمضانی رفتیم که از بازرگانان قدیمی واستخواندار است و پای نقلش نشستن همیشه دلپذیر. اما این بار نقلش گرم نبود: دلارهای چمدانی، سکته ی صرافان، ورشکستگی فلانی،تاریکی ته تونل.
او که حرف می زد آرام آرام از صحنه پرت شدم صدای محسن نامجو در گوشم پیچید که می خواند: "این که زاده ی آسیایی بش میگن جبر جغرافیایی – این که لنگ در هوایی و صبحونت شده سیگار وچایی"، گفتم: نخیر آقا دیگه ربطی به آسیا هم نداره، جهانشمول شده لاکردار، ما هم مثل اشغالگران وال استریت و شورشیان یونان و لندن و میدان تحریرقاهره و حمص سوریه جزء 99% هستیم. دیدم آقای رمضانی دارد نگاه عاقل اندر سفیهی می کند.
به دفتر که برگشتیم، دختر جوانی برای فروش بیمه آمده بود. حرکاتش مثل اغلب همتایانش که قبلاً بارها دیده بودم جلف و لوندانه نبود. نوعی معصومیت تازه کارانه داشت. گفتم فرض کن من می خواهم یک بیمه سرمایه گذاری بازنشستگی بخرم. حدود ده سال کارکنم و حق بیمه بدهم. شرایط و پیشنهاد شما چیست؟ پرسید چند سال داری؟ گفتم 58 سال..گفت: متاسفم نمی توانم بیمه مناسبی برای شرایط شما ارائه دهم، باید سه سال زودتر می آمدم سراغ شما. بعد آماده شد که برود و پرسید آیا کس دیگری را می شناسم تا به او معرفی کنم؟ در جواب گفتم: متاسفم ولی بیشتر آدم هایی که من می شناسم از 55 سال بیشتر سن دارند و از نظر شما مرده به حساب می آیند.
فنجانم را برداشتم و چایی برای خود ریختم و به سراغ کامپیوتر رفتم و ترانه "لاو سانگ" خانم شررا گذاشتم و هی تکرار کردم. انگاریک کسی ته دلم می گفت شر از 55 سال بیشتر دارد اما در صدایش و ترانه هایش و اطوارش نشانی از لاک پشت واژگون نیست.