گرچه می خندم ولی این هق هق است
حرف حق در گوش کر چون نق نق است

Friday, August 24, 2012

« مذاکرات اقتصادی »

- سلام آمیرزا، چیه بازتو فکری؟
- سلام بمان جان. میگم خدای بابا بیامرزت از اول هم مغز اقتصادیش خوب کار میکرد ها.
- چطو مگه آمیرزا؟
- یادته با بابای خدابیامرز من دونفری پول جمع می کردند واسه ی آینده ی ما؟
- آره خدا رحمتشون کنه،
- حدود سال 1342 بود گمون کنم بعد از اون جریان پونزده خرداد. یادته بابات گفت بیا این پولارو یه زمینی، ملکی چیزی بخریم واسه بچه ها؟ بابای من گوش نکرد. اما بابا ی تو اون خونه فسقلی رو تو سلسبیل خرید 27500 تومن. هنوز داری خونه رو؟
- آره آمیرزا. اجاره دادمش ده ملیون پیش ماهی صد تومن.
- دِ همینو میگم دیگه. امروز داشتم این کاغذ ماغذای قدیمی رو نگا می کردم دیدم یه دفترچه پس انداز بانک ملی شعبه راه آهن دارم با سی و هفت هزار و پونصد تومن موجودی از سال 1355 که بابام رفت همینجور مونده. صُب رفتم نیم کیلو پنیر بلغار خریدم شد 9 دلار. میدونی یعنی چی؟
- یعنی چی آمیرزا؟
یعنی این که با اون موجودی پس انداز میراث بابام یک کیلو پنیر بلغار می تونم بخرم اما تو یه خونه داری. خدا رحمت کنه باباتو!