گرچه می خندم ولی این هق هق است
حرف حق در گوش کر چون نق نق است

Friday, April 20, 2012

« تفاوت های فرهنگی »

سفارت ایران در برزیل خبر تعرض جنسی یکی از کارکنان ارشد خودرا به دختران کم سن و سال تکذیب کرده و آن را سوء تفاهم ناشی از اختلاف فرهنگی نامید.
به دنبال انتشار خبر فوق، خبرنگار ما برای توصیح بیشترمصاحبه کوتاهی را با برادر حکمت الله قربانی به شرح زیر انجام داده است:
خبرنگار: برادر قربانی لطفاً در مورد این اتهام ناجوانمردانه بوق های استکبار روشنگری فرمائید.
برادر قربانی: بسم الله الرحمن الرحیم (.....) همانطور که می دانید و برهمگان واضح و مبرهن است رژیم اشغالگر قدس بدلیل فرو رفتن در باتلاق دست به هر عملی می زند و این توطئه را از طریق سفارت خود در ریودوژانیرو طراحی و اچرا کرده است.
خبرنگار: ممکن است توضیح بیشتری بفرمائید؟
برادر قربانی: همانطور که می دانید این استخر خانوادگیست و من هم به اتفاق خانم بچه ها صبح جمعه برای ادای غسل ارتماسی و برخی عبادات دیگر دسته جمعی و خانوادگی سری به آنجا زدیم. در همین حال تعدادی از صبیه گان خردسال برادران برزیلی رجوع کرده و از بنده پرسیدند: عموجان معانی این اصطلاحات "پاچه خاری" و "پاچه گیری" با توچه به کثرت استعمال این قبیل اصطلاحات در زبان فارسی چیست؟ بنده نیز بنا بر سابقه تعلیم و تربیت ممتد و لزوم ارشاد جوانان بنای آن را داشتم تا به صورت سمعی و بصری معانی لغات مذکور را برای این نوگلان شرح دهم که متاسفانه یکی از کوردلان برزیلی به علت اختلاف فرهنگی دچار سوء تفاهم شده و قصد جسارت نمود که با دخالت بموقع برادران بسیج مشکل حل شد.

Sunday, April 15, 2012

« دو تنب و ابوموسی »

تنب بزرگ و تنب کوچک دو جزیره کوچک در خلیج فارس، در حدود دوازده کیلومتری جنوب جزیره ی قشم قراردارند و امروز از نظر سازمانی جزء استان هرمزگان به شمار می روند. تنب بزرگ در حدود 10 کیلمتر مربع وسعت و تعداد اندکی ساکن دارد (بین چند ده تا چند صد نفر)، گزارش شده در آنجا یک پادگان نظامی، یک پایگاه دریایی، یک انبار برای نگهداری ماهی و یک معدن خاک سرخ وجود دارد. تنب کوچک فقط دو کیلومتر مربع وسعت دارد و فاقد جمعیت بومی است و در آنجا فقط یک پایگاه دریایی وجود دارد. واژه ی "تنب" به احتمال زیاد دارای ریشه ی پارسی است و در لهجه های مناطق جنوبی ایران به معنای "تپه" است.
رجوع تاریخی به این دوجزیره به عنوان جزیره های ایرانی در "فارسنامه" ابن بلخی از قرن دوازدهم (میلادی) و "نزهت القلوب" حمدالله مستوفی قزوینی از قرن چهاردهم مستند است.
این دوجزیره از سال 1330 تا حمله و اشغال توسط پرتغالی ها در سال 1570  (میلادی) توسط پادشاهان محلی هرمز که باجگزار حکومت مرکزی ایران بودند، اداره می شد و سپس تا سال 1622 که شاه عباس پرتغالی هارا شکست داد و بیرون راند توسط حاکمان هرمز و زیر نظر پرتغالی ها اداره می شد.
در طول تمام این سال ها امور این دوجزیره همراه با جزیره های سیری و ابوموسی ارتباط نزدیکی با استان فارس و بنادر جنوبی ایران بویژه بندر لنگه و کُنگ و جزایر قشم و هنگام داشت.
گفته شده که در محدوده ی فلمرو پادشاهی ایران در سواحل خلیج فارس از جزایر خارک و خارَک در شمال گرفته تا هرمز و لارَک در جنوب همگی جزایر ایرانی تلقی می شده گرچه برخی از آن ها ممکن بود توسط اقوام محلی عرب تبار اداره شوند.
یک نقشه آۀمانی از سال 1804 سواحل جنوبی ایران و جزایر را تحت اداره یک قوم عرب تبار به نام بنی حول و همه این منطقه را به رنگ نارنجی و جزئی از خاک ایران نشان می دهد. از تبار عربی این قوم بنی حول اطلاعات دقیقی در دسترس نیست ولی آنچه پیداست نشان می دهد آن ها سال ها ساکن سواحل و بنادر جنوبی ایران بوده اند و یکی از زیر شاخه های این قوم به نام "قاسمی" قبل از کوچ به ساحل جنوبی خلیج فارس (شارجه) در قرن هیجدهم، ساکن جنوب ایران بوده اند.
قوم قاسمی ابتدا در سال های دهه 1720 از سواحل جنوبی ایران به شارجه و راس الخیمه کنونی کوچ کرد و در آن جا ساکن شد. چند سال بعد افرادی از این قوم دوباره به کرانه ها و جزایر جنوبی ایران در حوالی بندر لنگه برگشتند و گرچه ابتدا توسط ایرانی ها رانده شدند اما باز در حدود سال 1780 بازگشتند و به درگیری با اقوام محلی دیگر بر سر قلمرو و کشتزار پرداختند.
برطبق پژوهش های رسمی و اسناد ارتش انگلیس در سال های 1780 تا 1835 این جزایر بخشی از خاک ایران و تحت نظر استان فارس ثبت شده است.
در سال 1835 اقوام بنی یاس به یک کشتی انگلیسی در نزدیکی جزیره تنب بزرگ حمله کردند و پس از صلحی که بدنبال این حمله با نیروی دریایی انگلیس صورت گرفت، ساموئل هِنِل فرمانده ساکن انگلیسی خطی فرضی را بین جزیره ی سیری و ابوموسی نشانگذاری کرد و مقرر گردید کشتی های اقوام جنوبی سواحل خلیج فارس حق عبور از این خط را به سوی شمال نداشته باشند. اما از آنجا که همین جزیره های سیری و ابوموسی خود از مراکز دزدان دریایی بود، فرمانده انگلیسی بعدی به نام سرگرد جیمز موریسن خط محدوده را به ده مایل به سمت جنوب جزیره ی ابوموسی منتقل کرد و به این ترتیب جزایر ابوموسی و تنب را از دسترس قایق های جنگی دزدان دریایی قبایل قاسمی و بنی یاس خارج کرد. در طول سال های بعد قبایل قاسمی بارها خواستار مالکیت جزایر شمالی شدند اما دولت انگلیس به خواسته ی آن ها توجهی نکرد.
در طول بیشتر سال های قرن نوزدهم، تا سال 1887، تمام گزارش های رسمی، تحقیقات و نقشه های دولت انگلیس جزیره های تنب و ابوموسی را به عنوان بخشی از بندر لنگه و تحت اداره ی  استان فارس نشان می دهد.
در سال 1887 دولت ایران در زمان ناصرالدین شاه قاجار براساس تقسیمات جدید کشوری بنادر لنگه، بوشهر و بندرعباس را همراه بخش ها و جزایر اقماری آن ها به استانی به نام بنادر خلیج فارس تغییر داد و یکی از شاهزاده های قاجار را به اداره ی آن مامور کرد. و در همان حال قبیله ی قاسمی را نیز منحل اعلام کرد. در سال 1888 دولت انگلیس بدلیل سوء ظنی که خیال می کرد دولت ایران تحت نفوذ آلمان و روسیه قرار گرفته، نظر خودرا عوض کرد و گرچه جزیره ی سیری را رسماً به عنوان جزئی از خاک ایران پذیرفت اما در مورد ابوموسی و تنب ها مسئله را مبهم گذاشت. اما به دلیل فعالیت های یاغیگری اقوام قاسمی شارجه و درگیری های طولانی با آن ها به عنوان دزدان دریایی، خواسته های مکرر شاخه ی قاسمی های مقیم بندر لنگه در ایران را نیز برای تائید مالکیت جزایر تنب و ابوموسی، بی پاسخ گذاشت.
در اوایل قرن بیستم در سال 1901، دولت انگلیس به بهانه ی تهدید های احتمالی روسیه و فرانسه ایران را تحت فشار گذاشت و کرزن اعلام کرد حتی اگر منافع انگلیس اقتضا کند در جزیره ی قشم، پرچم انگلیس را بر خواهد اشرافت. بر اثر این تهدیدات و فشارها بود که در چهاردهم ماه ژوئن 1904 ایران بموجب موافقت نامه ای با انگلیس که به نام موافقت نامه ی وضعیت موجود معروف است، از تنب بزرگ و ابوموسی خارج شد مشروط براین که هیچ کشوری حق برافراشتن پرچم خودرا در این جزایر تا روشن شدن تکلیف مالکیت آن ها نداشته باشد. اما سه روز بعد از این توافق شیخ نشین شارجه، تحت حمایت انگلیس ها، پرچم این شیخ نشین را در ابوموسی برافراشت که در واقع زیر پا گذاشتن قرارداد وضعیت موجود به شمار می رفت. از این تاریخ تا سال 1920 این سه جزیره زیر نظر شیخ شارجه و از سال 1921 پس از شناسایی شیخ نشین راس الخیمه توسط انگلیس تا سال 1971 دو جزیره ی تنب زیر نظر شیخ راس الخیمه و جزیره ابوموسی زیر نظر شیخ شارجه اداره می شد. در طول این سال ها گرچه مذاکرات متعددی بین انگلیس، شیخ نشین ها و ایران در مورد این جزایر صورت گرفت و پیشنهاد های مختلفی از قبیل شناسایی ابوموسی برای شارجه از ایران در عوض شناسایی دوجزیره ی تنب از طرف انگلیس و شیخ نشین ها برای ایران و یا اجاره ی متقابل این جزایر صورت گرفت، اما هیچ نتیجه ی قطعی از این مذاکرات حاصل نشد.
تا این که در سال 1971 که انگلیس دیگر حضور خودرا در سواحل جنوبی خلیج فارس امکانپذیر نمی دید و در حال خروج ارتش خود از آن جا بود و اداره ی  شیخ نشین هارا با تشکیل "امارات متحده ی عربی" به خود آن ها وا می گذاشت، ایران طی قراردادی با شیخ نشین شارجه (قبل از تشکیل امارات متحده ی عربی)، برای اداره ی مشترک جزیره ی ابوموسی به توافق رسید و در روز یازدهم نوامبر 1971 نیروی دریایی ایران در جزیره ی تنب بزرگ پیاده شد. یک پاسگاه پلیس از راس الخیمه که در جزیره حضورداشت، ابتدا وانمود به تسلیم کرد ولی بعد به سوی نیروهای ایرانی آتش گشود که منجر به کشته شدن چهار نفر از نیروهای ایران و زخمی شدن یک نفر شد. اما نیروهای ایران بدون کشتن نیروهای راس الخیمه جزیره را پس گرفته و پرچم ایران را در آنجا برافراشتند.
بقیه ماجرا تا امروز کم و بیش برهمه روشن است.

Thursday, April 12, 2012

« آن خلوت صمیمی "

امروز آدم های قرن بیست و یکم زباله ساز ترین موجودات تاریخ کره ی زمین هستند. فکرش را بکنید روزی چند میلیون بطری آب و شیشه وقوطی نوشابه، کیسه ی نایلکس، ظروف یک بار مصرف، روزنامه و کاغذ باطله راهی سطل های زباله می شود. بدتر از اینها، روزی چند صد هزار تلفن موبایل و مانیتور کامپیوترو لپ تاپ و تلویزیون و یخچال و موش کامپیوتر و باطری به زباله دانی ها ریخته می شود. فرآورده هایی که سرشار از سم های کشنده ی شیمیایی هستند. مادر زمین تا کی هضم این کوه زباله هارا تحمل خواهد کرد؟ نفسش کی بند خواهد آمد؟
روزگاری که زندگی آدم ها اینقدر به مصرف و دور ریختن آلوده نشده بود. روزگاری که زندگی ساده تر بود و طمع سیری ناپذیر مصرف کمتر، آدم هایی بودند که امروز دوستداران محیط زیست و عاشقان زمین می توانند کار آن هارا در زمره ی فعالان محیط زیست، عاشقان بازیافت و استفاده ی مجدد به حساب آورند.
چینی بند زن ها، کار لحاف دوزها، کت شلواری ها، پنبه زن ها، پینه دوزها، ساعت و رادیو و چراغ سازها، نمکی و چوبکی ها و دیگر همکاران آن ها که روزی من آن هارا "گونه های در حال انقراض" نامیدم و در موردشان نوشتم، دیگر تنها بخاطر بار نوستالژیک و عاطفی شان در یاد آوری روزهای ساده ی گذشته نیست که عزیزند. کاش میشد بتوانیم امروز هم این حرفه هارا زنده کنیم. می توانیم اسمشان را سربازان گمنام نجات مادرزمین بگذاریم، می توانیم آلامدشان کنیم و وجهه روشنفکری و کلاس برایشان بگذاریم. می توانیم اِن جی او برایشان درست کنیم، می شود برایشان کمپین راه انداخت. اسمش را هرچه می خواهید بگذارید. این آدم ها و این حرفه ها امروز جایشان خالیست و فردا دیر است.
این گزارش تصویری را که در صفحه ی "گویا" دیدم فیلم یاد هندوستان کرد و حیفم آمد آن را با شما تقسیم نکنم.

Sunday, April 1, 2012

« اسب و کلاه و ...»

گفتم خوب است این بار برای سیاحت به "نادالشبا" بروم. میدان اسب دوانی دوبی. وقتی رسیدم دیدم خیلی شلوغ است. تازه فهمیدم که همان روز مسابقه "جام جهانی دوبی" در آن جا برگزار می شود. شانسم گفته بود. در حدود پنچاه هزار نفر برای تماشای این مسابقه آمده بودند. مسابقه ای با جایزه بزرگ ده میلیون دلار و مجموع جوایزی نزدیک به سی میلیون دلار! می توانید مجسم کنید که چنین حادثه ای چه تیپ آدم هایی را از همه جای دنیا جلب می کند؟ راستش من برای اولین بار بود که چنین جایی را از نزدیک می دیدم. به نظرم هیچ شباهتی به یک واقعه ورزشی نداشت. به نظرم دچار سندرم "اسمال در پاریس" شده بودم.
در آن جا نشانی از روی دیگر سکه ی دوبی نبود. حتی ماموران امنیتی نیز لباس پلوخوری به تن داشتند. تنها نشانه پشت سکه، خیل کارگران اونیفورم پوشی بود که بلافاصله بعد از تاختن اسب ها و سواران به پیست می ریختند تا آن را برای مسابقه بعدی تمیز و آماده کنند.
خانم ها و آقایان با لباس های مهمانی شب، پاشنه های بیست سانتی، خروارها لوازم آرایش، شامپاین و شراب پانصد دلاری. انگار به یک مهمانی هالیوودی رفته باشی. خنده های بلند قاه قاه و شاد نوشی فضارا آکنده بود اما نمیدانم چرا این شادی ها مسری نبود و به دل راه نمی یافت. شاید هم ایراد از من بود. در میان آن همه شادی به یاد نوروزِ 1365 تهران افتادم. شب عیدی که صدام حسین بی امان شهرهای ایران را با موشک می کوبید. تنها شب عیدی در عمرم که خیابان های تهران خالی و گرد گرفته بود و نشانی از نوروز نداشت:نه حاجی فیروز، نه سبزه و نرگس و ماهی قرمز. برای فرار از موشک بارن چند روزی به مشهد رفتیم و وقتی خیابان های مشهد را پراز جنب و جوش و شادی و مردم را بیخیال و شاد در حال خرید دیدم باورم نمی شد. انگار به سیاره ی دیگری رفته بودیم.
در نادالشبا نیز به یادم افتاد که اگر چند تا از اهالی حمص سوریه و یا یمن و بحرین که هیچ، چند تا از همین آدم های ولو شده روی چمن های شارجه و مناطق کارگری دوبی گذارشان به این مهمانی فرش قرمز بیفتد، سرشان سوت نخواهد کشید؟
خیالباف شده ام، دست خودم نیست. فراموش کنید. اصل مطلب را که اسب های زیبا و سوارکاران ریز اندام و چابک و شرط بندیِ مگسان گردِ شیرینی باشد فراموش کردم و به کلاه خانم ها گیر دادم. گویا رسم است که بانوان علیا مخدره در چنین مراسمی کلاه برسر گذارند و چه رنگین کمانی از کلاه که بیا و ببین: کلاه های پردار، کوچک، بزرگ، فاخر، زیبا و مسخره. چند تایش را 
  سیاحت کنید