گرچه می خندم ولی این هق هق است
حرف حق در گوش کر چون نق نق است

Tuesday, October 16, 2012

« جویدنِ عصای سلیمان »

هرکدام از ما به نحوی در لاک خود فرو رفته ایم. بماند که لاک برخی هایمان اندکی فراخ تر و برخی دیگر اندکی تنگ تر است. حکایت آن مورچه ایست که در گودال آبی که از ریزش باران در جای پای اسب ایجاد شده بود افتاد و گفت: ای وای دنیا به آخر رسید. انگار تاریخ ما این جوریست. ژنی شده انگار. در لاک خود فرو می رویم و آهسته آهسته، بقول هدایت در انزوا، شروع می کنیم موریانه وار به جویدن عصای سلیمانِِ مرده ای که هنوز بر آن عصا تکیه زده و ایستاده است. حالا این سلیمان قرن بیست و یکم کی آوار شود؟ نمی دانم اما این را می دانم که صدای جویدن شدید تر شده.

No comments:

Post a Comment